کد مطلب:40493 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:300

جنگ جمل















اول جنگ جمل است كه طرف حساب امیرالمومنین (ع) ناكثین بودند كه

[صفحه 6]

محور جمعیت آنها طلحه و زبیرند آن دو تن از اصحاب بزرگ پیغمبر (ع) می باشند. ایشان ادعا و توقع به ناحق داشتند و امیدوار بودند كه امیرالمومنین (ع) كه به خلافت می رسد نسبت به آنها مانند سایر مسلمانان رفتار نكند و تبعیضی قائل شود و خلاصه اینها خودشان را نور چشمی می دانستند و می گفتند ما از اول در مكه به پیغمبر ایمان آوردیم و بعد به مدینه هجرت كردیم و در جنگها شركت كرده ایم حالا تو می خوایم ما را با غلامت جناب قنبر به طور یكسان شهریه و حقوق بدهی طلحه وزبیر چند بار آمدند و این مطالب را به كنایه و حتی به صراحت به امیرالمومنین (ع) گفتند ولی دیدند حضرت از آن اشخاصی نیست كه این مطالب را بپذیرند مخصوصا كه این دو تن در زمان خلافت عثمان زیر دندانشان یك مقداری چرب شده بود و عثمان این تبعیضات را بر ایشان قائل شده بود و لذا حاضر نبودند از آن آوانسها و امتیازاتی كه عثمان به انها داده بود صرفنظر كنند. آنها می خواستند زمینهایی در اختیارشان باشد اموالی بیش از سایر مردم از بیت المال مطالبه می كردند امیرالمومنین هم كه می گوید یك درهم به حسن و حسینم زیادتر نمی دهم و وقتی برادرش عقیل می آید و از او تقاضای تبعیض و پارتی بازی می كند آهنی داغ را می كند و نزدیك بدنش می برد چون او نابینا بوده است) و می گوید ت از یكآهن تفتیده ای كه با آتش دنیا داغ كرده ام ناله می كنی چگونه مرا وادار به كاری می كنی كه خداوند مرا درآتش دوزخ ببرد.

باری، طلحه و زبیر دیدند اصرار سودی ندارد و از طرفی حرص و طمع هم اینها را به حال خود وا نمی گذارد. فكر كردند كه باید از در مكر و حیله وارد شوند. به یكیدرگ گفتند اهل حجاز (مكه و مدینه) كه علی (ع) را می شناسند و ما نمی توانیم مردم را اغوا كنیم قرار گذاشتند به بصره بروند چون آنجا دور از حجاز و مركز حكومت علی (ع) است و به مردم آنجا بگویند كه عثمان را علی كشته است و ایشان در قتل خلیفه سوم دخالت داشته است و از طرفی هم ام المومنین (عایشه) كه در نزد مردم محترم است این را هم گولش زدند و یا خود همدست كرده و

[صفحه 7]

به بصره بردند و بالاخره شیطان كار خودش را كرد و جنگ جمل بر پا شد امیرالمومنین (ع) هم تشریف آورد و با آنها جنگید و آنها هم شكست خوردند و عده ی زیادی از لشكر طلحه و زبیر كشته شدند و خود طلحه هم كشته شد و زبیر نیز بعد از چند روز از پایان جنگ كشته شد و آن شتری هم كه عایشه بر آن سوار بود پی كردند و پاهایش را قطع نمود و روی زمین انداختند آنگاه حضرت علی (ع)، ام المومنین عایشه را باكمال احترام به مدینه فرستادند. او هم تا آخر عمر می گفت كه من چه اشتباه بزرگی كردم و تمام مورخین اهل سنت می نویسند كه گاهی به قدری گریه می كرد كه مقنعه اش خیس می شد و می گفت كه ای وای بر من كه چنین كاری نسبت به علی ابن ابیطالب كردم.

این یكی از جنگهای امیرالمومنین (ع) بود. البته طلحه و زبیر با علی (ع) مباحثات كمی داشتند و از روی حیله گری وارد شدند و با آن حضرت مزورانه برخورد كردند زیرا صراحتا كه نمی توانستند بگویند چون تو بهما مال زیادی نمی دهی ما با تو می جنگیم لذا بهانه گرفتند كه به مكه برویم و حج عمره بجا بیاوریم. حضرت فرمود می دانم مقصود شما عمره نیست بلكه توطئه است آنها می خواستند بروند مكه تا اگر امكان داد یك عده ای را با خودشان همدست كنند و بعد به طرف بصره بروند.

آن مقداری كه در نهج البلاغه از بحث آزاد امیرالمومنین (ع) با این دو نفر هست چند مورد است كه یكی در خطبه شماره 203 است.

در اینجا ذكر این نكته لازم است كه مرحوم سید رضی (جامع نهج البلاغه) اولا تمام مباحثات امیرالمومنین (ع) را ننوشته و همان گونه كه خودش گفته است فقط خطبه ها نامه ها و كلمات قصار را نوشته، لذا مباحثات را ننوشته است. در این مورد به یك مناسبتی طلحه و زبیر ابتدا به این بهانه كه تو در كارهای خلافت با ما مشورت نمی كنی (در صورتی كه امیر باید با رعیت مشورت بكند) و دیگر اینكه ما را مساوی دیگران قرار می دهی (و نظرشان این بود كه ما نباید با دیگران

[صفحه 8]

در بیت المال مساوی باشیم زیرا در اسلام آوردن به پیامبر و كمك كردن به او در جنگها پیش كسوت و با سابقه هستیم) به حضرت اشكال كردند. لذا حضرت درخطبه 203 با اینها بحث آزاد دارد و به اشكالاتشان پاسخ می دهد تا اینكه خودشان بفهمند و دست از مخالفت بر دارند.

می فرماید: «لقد نقمتما یسیرا و ارجاتما كثیرا»[1] شما یك انتقاد اندكی كردید ولی مقدار زیادی را فراموش كرده و از ذكر آن خودداری نمودید. بعد آن انتقاد اندك را مطرح می نماید. می فرماید شما از دو مطلب انتقاد كردید و خرده گرفتید:

اولین اشكال این بود كه چرا با ما مشورت نمی كنید و دوم این كه چرا ما را مساوی دیگران قرار می دهید. هر دو را حضرت پاسخ می دهند آن گاه به نكاتی می پردازند كه آن دو تن فراموش كرده و به تاخیر انداخته اند.

«ارجاتما» یعنی به تاخیر انداختید و فراموش كردید در عربی می گویند «حفظت شیئا و غایت عنك اشیاء» یعنی یك مطلب را به خاطر سپردی ولی مطالب بسیاری از نظرت غایب شد.

ابتدا این طور می فرماید: «الا تخبراتی ای شیی لكما فیه حق دفعتكما عنه؟» به من خبر دهید كه شما چه حقی در بیت المال داشتید كه من به شما نداده ام و شما را دفع كرده و نسبت به آن حق محرومتان نموده ام و گفته ام بروید شما حقی ندارید این سوال را پاسخ دهید «لم ای قسم استاثرت علیكما به» یعنی شما چه سهمی داشتید كه من آن را به خود اختصاص داده و شما را محروم كرده ام «لم ای حق رفعه الی احد من المسلمین ضعفت عنه ام جهلته ام اخطات بابه».

در مورد اشكال دیگر می فرماید: این سوال را پاسخ دهید كدام مسلمانی مطلبی را ارجاع داده و من در حل آن ناتوان شده و اظهار عجز كرده ام و گفته ام نمی توانم یا گفته ام نمی دانم. من آن كسی هستم كه بالای منبر می روم و می گویم «سلونی قبل ان تفقدونی» من كه نسبت به چیزی جاهل نیستم تا با شما مشورت كنم» لم اخطات بابه» یا اینكه به من بگویید در این كاری كه كردی اشتباه كردی این سوالات را

[صفحه 9]

به من جواب دهید.

سوال و جواب بهترین شیوه ی برخورد و مناسبترین و موثرترین نوع مباحثه و گفتگو است زیرا به شنونده شخصیت می دهد، آزادی و فرصت فكر كردن می دهد و لذا ما می بینیم در آموزشهای اسلامی همین آزادی دادن به شنونده یا خواننده رعایت شده است و مطالب را عالبا به صورت استفهام، و سوالی بیان می كند بر خلاف استفهام تحكم است امر و فرمان است ولی اسلام را می بینم از شیوه اول برای تعلیم و تربیت مخاطب خود استفاده می كند مثلا در سوره ی یوسف درباره ی خداشناسی مطلبی ذكر شده است. آن وقتی كه زندانیان از حضرت یوسف تعبیر خواب خود را می پرسند، حضرت فرصت طلبی می كند و می گوید قبل از این كه سوالتان را جواب دهم از شما می پرسم «ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار».[2] آیا انسان چند تا ارباب داشته باشد بهتر است یا یك ارباب مقتدر؟! اربابی كه تمام جهان در اختیارش می باشد این سوال را به من جواب دهید. در اینجا حضرت یوسف می توانست بگوید خدای یكتا بهتر است از اربابان بسیار، ولی می بینیم كه حضرت مطلب را به نحو استفهامی بیان می كند زیرا این شیوه شخصیت شنونده را بالا می برد و او را ارج می نهد و به فكر كردن وادارش می كند و او را به آزادی سخن تشویق می نماید.

امیرالمومنین هم نمی فرماید من هیچ حقی را از شما تضییع نكرده ام بلكه می فرماید: به من بگویید من چه حقی از شما را از بین برده ام؟!.

در علم روانشناسی هم (كه به نظر ما روانشناسی قرآن از همه دقیقتر است ولی برخی به علم روانشاسی استناد می كنند كه آنان هم این امتیاز قرآن را فهمیده اند) به این نكته روانی اشاره شده است. مثلا اگر در پاركهای عمومی بنویسند سبزه را لگد نكنید چمن متعلق به شماست و امثال این عبارات كه به نحوی فرمان و امر را می رساند در ذهن خواننده تاثیر كمی دارد ولی یك مبتكر و صاحب فكر خلاق می گوید بنویسید: آیا پارك ملی سبز و خرم باشد بهتر است یا لگدكوب

[صفحه 10]

باشد؟! خوب مسلما این نحوه برخورد بهتر از شیوه ی اول است. یا مثلا اگر فرزندت خاك بازی می كند و لباسهایش را كثیف می كند و به ده زبان به او بگویی نكن، با تشویق و تهدید اثر چندانی ندارد، ولی اگر یك بار یك بچه تمیزی را كه می بینی به فرزندت بگویی پسر جان لباسهای تو بهتر است یا لباسهای این بچه؟! خودت از كدام یك بیشتر خوشت می آید این نحوه ی برخورد قطعا موثرتر است.

مثال دیگر در مورد علم و دانش است كه از طرف تمام حكما و دانشمندان نیكو شمرده شده و انسان را به فراگرفتن آن بسیار تشویق و ترغیب كرده اند طبعا ما هم انتظار داریم قرآن یك سوره كامل درباره ی اهمیت علم و تشویق به فراگیری آن نازل كند ولی می بینیم كه این كار را نكرده است. قرآن یك جمله در این باره گفته كه به اندازه ی سه جلد كتاب هشتصد صفحه ای معنا دارد می فرماید:

هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون[3] خداوند می خواهد بفرماید: ای بندگان من به شما شخصیت می دهم، آزادی بیان و فرصت اظهارنظر می دهم، خودتان فكر كنید و به این سوال جواب دهید: آیا آدم جاهل با عالم مساوی است؟! فقط جواب همین سوال را بدهید كافی است و دیگر لازم نیست كه در این موضوع مفصل صحبت كند و خواننده را خسته كند.

حضرت علی (ع) هم ابتدا از راه سوال كردن وارد شدند و آن پرسشها را از آن دو نفر كردند، انگاه فرمودند: و الله ما كانت لی فی الخلافه رغبه، و لا فی الولایه اربه[4] یعنی به خدا سوگند كه من به خلافت رغبتی نداشتم، سه روز بود كه جنازه ی عثمان در بقیع افتاده بود و شما هم به خانه ی من می آمدید و اصرار بر قبول خلافت می كردید تا جایی كه حسن و حسینم زیر دست و پا رفتند و دو طرف پیراهن من پاره شد و چه شد شما مكرر می گفتید دستت را جلو بیاور تا با تو بیعت كنیم و من دستم را عقب می كشیدم و من رغبتی نداشتم تا اینكه دیدم شما می گویید دیگر هیچكس نیست و ما با هیچ كس بجز تو بیعت نمی كنیم. پس درست است كه بفرماید من در این خلافت رغبتی نداشتم.

[صفحه 11]

و لا فی الولایه اربه معنای این هم مثل جمله ی قبلی است یعنی در این ولایت و حكومت من غرضی نداشتم و این ولایت وحكومت برای من مطلوب نبود.

(فلما افضت الی نظرت الی كتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحكم باتبعته) یعنی وقتی كه خلافت به سوی من كشیده شد نمی فرماید من به سوی خلافت آمدم و واقعیت هم همین است كه خلافت به طرف علی آمد و خلافت افتخار دارد كه در تمام دوران تاریخش نزدیك پنج سالی علی را بر مسند خویش دیده است علی هیچ وقت به خلافت افتخار نكرده است و گفته است این كفش پاره ی من (كه هیچ ارزشی ندارد) در نزد من از خلافت محبوبتر است. خلاصه بعد از قبول خلافت به قرآن و دستوراتش كه باید بر طبق آن حكم كنیم نگریسته و از آن پیروی نمودم. بنابراین در مورد مشورت تا كنون كاری پیش نیامده است كه با شما مشورت كنم و همان قرآن و سنت پیغمبر كافی بوده است. در امور جزئی هم كه پیغمبر در زمان خود با مردم مشورت می كرده است مانند اینكه در جنگ چطور دفاع كنیم و به اصطلاح امروز سیستم پدافندی چگونه باشد (كه سلمان فارسی می گوید باید خندق بكنیم و تصویب می شود) و مشورتهای لازم دیگر، امیرالمومنین می فرماید تا كنون چنین مساله ای پیش نیامده است.

و اما اینكه می گویید چرا من همه مردم را به طور یكسان شهریه و حقوق می دهم یعنی از بیت المال پول می دهم این را باید بدانید كه قبل از نظر من رای خدا و پیغمبر چنین بوده است و از آن مطالب قطعی و مسلم است و استثنا بردار نیست. البته بعضی مطالب اسلام استثنا دارد ولی این مساله كه حتما باید تمام افراد در بیت المال مساوی باشند مقتضای عدالت است و استثنا هم برنمی دارد. اگر تبعیضاتی هست در جاهای دیگر است مثلا در جنگ اگر كسی بیش از بقیه كار كرده سهم بیشتری دارد و یا در حكومت اسلامی كسی كه بیشتر كار كرده بیشتر سهم دارد این مطلب درستی است ولی اینكه خراج و مالیاتی آمده و در بیت المال جمع شده است این از آن همه مسلمانان است و باید به طور مساوی بین آنان تقسیم

[صفحه 12]

شود. می فرماید «فان ذلك امر لم احكم الافیه برایی» یعنیاین مطلبی نیست كه من با سلیقه ی شخصی خودم چنین حكمی داده باشم «و لا ولیته هوی منی» و روی هوای نفس خودم این كار را نكرده ام «بل وجدت انا و انتما ما جاء به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قد فرغ منه، این نكته را هم من می دانم و هم شما می دانید و از مطالبی است كه پیغمبر از آن فارغ شده است یعین قطعی و جزمی است و جای رای و اظهار نظری بریا دیگران نگذاشته است.

«فلم احتج الیكما فیما قد فرغ اله من قسمه، یعنی من در چیزی كه خداوند از آن فارغ شده و حكم جزمی آن را صادر فرموده نیاز به اظهار نظر شما ندارم «و امضی فیه حكمه» یعنی حكمش را امضا كرده و جای نگرانی و مشورت و استثنا نگذاشته است، امضا یعنی مطلب تمام است و به امضاء رسیده است «فلیس لكما و الله عندی و لا لغیر كما فی هذا عتبی» پس در این مطلب شما و دیگران نمی توانید مرا سرزنش كنید و خرده بگیرید «اخذ الله بقلوبنا و قلوبكم الی الحق» خدا قلبهای من و شما را به سوی حق بكشاند «و الهمنا و ایاكم الصبر» و ما و شما را صبر روزی كند.

این داستان طلحه و زبیر است كه بجز این خطبه یكی دو جای دیگر هم در نهج البلاغه از اینها صحبت شده است.


صفحه 6، 7، 8، 9، 10، 11، 12.








    1. نهج البلاغه، ط 203 (از شرح فیض، ص 647 و از شرح عبده، ج 1، ص 445).
    2. سوره ی یوسف، آیه ی 39.
    3. سوره ی زمر، آیه ی 9.
    4. ماخذ شماره ی 2.